کفشهایت پر از رفتن
چشمانت پر از جاده های دور
و کوله پشتی ات پر از حرف نگفته
به تو حسودی ام میشود
چه قدر خوب دستانت را
به فاصله عادت داده ای و
پاهایت را به رفتن های دور
لب هایت را به سکوت،
خاطره هایت را به فراموشی،
به تو حسودی ام میشود،
به تو که به داشتن
قلب سنگی عادت کرده ای...